Art of the Day

Empty now

Monday, March 30, 2009

23000 rooz

از این ۲۳۰۰۰ روزی که عمر کردیم چقدرش تو دیفال بوده؟!

خدایا یه ۲۳۰۰۰ دیگه میدی که چی‌ بشه؟!

بگیرش راحت شیم!

Sunday, March 29, 2009

آلبوم جدید نامجو با نام پلخمون به نقل از آی طنز

با پلخمون ِ نگات، چُغُک ِ دلمه زَی! --- اي به قربون نگاهت عوضي ...مه زدي

یعنی با تیر و کمان نگاهت گنجشک دلم را شکار کردی! --- اي به فداي نگاهت عوضي جای دیگری از من را زدي

اسلحه خالی‌

از اسلحه خالی‌ دو نفر می‌‌ترسن،

اونی‌ که تهدید می‌شه و اونی‌ که تهدید می‌کنه

Thursday, March 26, 2009

بخش اصطلاحات

جدید‌ترین اصطلاح:

برو دانسش رو بگیر

به یاد اصطلاحات قدیمی‌ تر:

درستشم همینه!

جدی باش!

sag agha

ما سگ آقائیم و فرامین ایشان را استشمام می کنیم

Wednesday, March 25, 2009

خوشا به حالش

عزیزم! خوشا به حال دشمنم اگر،

سحر با باد می‌‌گفتی‌ حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

Friday, March 20, 2009

the Year of Recession



عید غریب

روزگارا جشن ما را نو به نو جاوید ساز

سینه را پر مهر تر از سینه جمشید ساز

رنج را آسان بنه بر مردم برگشت بخت

چشم نیکو مردمان را دیدهٔ خورشید ساز

عزم رقص

نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست

گره بگشود از ابرو و بر دلهای یاران زد


Thursday, March 12, 2009

معاد

ای همسفر سلامی‌

محتاج یک سلامم

از می پریده مستی

غم موند توی جامم

هم لحظه‌های دردیم

این دردو چاره باید

مردن مرام ما نیست

عمر دوباره باید

shabe dovvom

یادم میاد ..

یادم میاد ..

امشب از اون شبهاست. امشب ذهنم پره، از غم از درد از شادی گلوم پره از بغض

کاش بودی که کنارت آروم می‌‌شدم. می‌‌دونم که نگام می‌‌کنی‌. می‌‌دونم که چشات الان که داری می‌‌خونی پر از محبته مثل همیشه. میدونم که می‌‌بینیم. منو. من هنوز نمردم. اگرچه طرد شدم ..

خدا خودش شاهد ه،

ای کاش ترحم نکنی‌ بهم‌ای کاش دوستم داشته باشی‌ اوو ته دلت منو بخوای به خاطر خودم.

چون اون روزی که بهت اثبات کنم که همیشه کنارت می‌‌مونم و می‌‌موندم. اون روز برامون یه نیمکت کار گذاشتن اوو روش می‌‌شینیم اوو به شهر شولوغ زیر این تپه‌یی که روش نشستیم نگاه میکنیمو اون وقت ترحم از پشت اون دودو دما بیرون میاد اوو از پشت پکی که به سیگار می‌‌زنی‌ بیرون میادو به من پرتاب می‌‌شه.‌ای خدا! ترحم بده اما رک گویی بعدش بدتر! اون روزو برای من هیچ وقت نیار که بفهمم واقعیتیو که واقعیت نداره! اون روزو که بفهمم هیچ وقت منو دوست نداشته.

ای خدا ..

ما رو عاقبت بخیر کن!

دوستدار دوستی‌ بودن بی‌ معنیه اگه عاشق شی. من مدتیست که نمیتونم دوستدار دوستی‌ باشم. و از این موضوع ناراحتم. چرا که این عهدی بود به ارادهٔ چه گواریی خودم. "هر کسی‌ توی وجودش چه گواریی داره مال بعضیا این چه گوارا بیدار نشده!" مال من بیدار شده موند و ته وجودم زندست و از اون عماق نفرینم می‌‌کنه به راهی‌ که شروع کردم اوو به نتیجه نرسوندم! "می‌ کشمت! تو منو فوروختی! به هوس! به فساد! منو که ندای شادی‌ام منو که بیدرام تا همهٔ دیکتاتوری‌های زشتیو بی‌ عاطفه گریو از بین نبرم هستم. می‌خوای با من چی‌ کار کنی‌؟ من ساکت میشم به گمانت؟ نا بدبخت! نا بزدل! "..


از همون شبی‌ که چشماتو دیدم. اون شب یادم میاد که دو تا چیز از خدا خواستم. یکی‌ این نیمکت که طرف من رنگی‌ باشه. تا بتونم نزدیکتر بهت بشینم. یکی‌ هم اینکه کی‌ بتونم با انگشتم در حالی‌ که دستم بازه از دو طرف گونه‌هات به پایین بکشم وقتی‌ خندانن؟

یادته خدا آرزوی اوولمو براورده کرد! اون سنگا! نیمکت نبود. اما ..

خدا چقدر خداوارانه رفتار میکنی‌؟ آخه از کجا میدونستی؟

چه سوالات مضحکی؟

اما اگه تصادفی باشه، چی‌؟ آیا این عشق همچنان حقیقیه؟ فرقی‌ نداره. چون اگه خدا نبود مجازات نمشدم هر بار که می‌خواستم راهی‌ ساده برای به دست آوردنت طی‌ کنم. اصلا گیرم که اینم تصادفیه، اگر همچی‌ تصادفیه! عاقلانهتر! منفعت طلبانه تر! حسابگرانهتر و همهٔ این صفت‌هایی‌ که مارو ازشون می‌‌ترسونن اینکه از ترس نقاش تصادف به سمت نقاط دورتر این صندلی‌ تکیه بزنم؟ یا اینکه به این بهانه به تو نزدیکتر بشینم؟!!!!!نقاشی که نیست که منو با نگاهش توبیخم کنه.

خود دانی! نگران اون نگاه صندلی مجاوری تو که البته! اون‌هایی‌ که در قایقی(اینجا همون صندلی‌) مجزا نشستن و خیال می‌‌کنن نزدیکن، در حالی‌ که ذهنشون به مینیژوپترین نقاط سفر می‌‌کنه اوو سفر دو نفرهٔ مارو به اقیانوس تصمیم اوو تنهایی‌ اوو بریدن از همه دنیا و بی‌ آذوقهٔ راه، رو ضد آزادیو با شعار حقوق بشر مانع طبیعیترین حق هر انسان که خودکشیه می‌‌دونن..

قلبم درد می‌کنه.. ر..عزیزکم! تو فاطمهٔ معنی‌. تو رو علی‌وار دوست می‌‌دارم. تو رو اوو اما چاه من کجاست؟ در این شهر مدرن زدهٔ دور ! کجا؟ سرمو داخل کدوم سوراخ بکنم که ازش اسب اهنینی جیغ تمددنو رو صورتم بالا نیاره؟ ناموس درد مشترک منو نفر دومی‌ که نمی‌شناسمش تو این شهر تا کی‌ باید بهش تجاوز بشه؟ تا کجا و من تا کی‌ باید در چاه گلو فریاد کنم و صدامو به تو بریزمو اشکمو به پشت بگریم؟ من دو رو شدم انقد که کنار تو نگرییدم‌ای انسانی‌ که نیستی‌؟‌ای بزدل مثل من و نا آن صندلی مجاوری! ور آر یو؟ به چه زبونی مهم نیست! به من بگو هستی‌؟ حد اقل بگو که نیستی‌.

ای کاش خدا نمرده بود! خسته شدم از بس در چاه‌های مجازی باریدم!

ای کاش کسی‌ اینجا پشت این سیمها حرف منو می‌‌شنید! دیگه نا امیدم!



Tuesday, March 10, 2009

Viva Rira


تقدیم به راحله‌ام که مرا با ریرا آشنا کرد

و چقدر این ندای آی آدمها خوب می پیچد!

ما به شولای سفید تو ارادت داریم،

ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

Axiom of Choice شب زنده دارها

namjoo dar toronto!

دیرو نامجو اومده بود تورنتو!

توی جلسه پرسش و پاسخ پرسیدم

آقای نامجو شما تا چه حد تو شعرتون حاضرین اخلاقو زیر پا بذارین؟ توی شعر اجتمایی‌، عرفانی چقدر اجازه داریم از قیدو بندای اضافی بپرهیزیم؟

گفت که من آدم بی‌ اخلاقی‌ نیستم اما وقتی‌ پای هنر میاد وسط دیگه چیزی نمیشناسم!

یه جای حرفشهم گفت من آدم شیطونی هستم! هرکی‌ دیگه بود به جسد موسیقی سنتی‌ میرفت آروم میگفت آقا پا شو! آقا پا شو! من رفتم محکم تکون تکونش دادم! قبول دارم!!

اما بیرون جلسه باحال بود وقتی‌ به نامجو گفتم که حاجی هر آهنگی می‌خوای ارکستری بکنی‌ دست به این "عشق همیشه در مراجعه است" نزن!

گفت آره تو از کجا میدونستی؟!

گفتم که نمیخوای با محسن چاوشی بخونی‌؟ خیلی‌ کار جالبی‌ می‌شه.

گفت آره صداش خیلی‌ پختست! اگه بخوام با یکی‌ بخوام بخونم اون! تو از کجا میدونی‌؟!

Monday, March 9, 2009

naghl az Rooz!

مسؤول حقوق و امور زنان در دولت گفت که براي تصويب کنوانسيون سازمان ملل در ‏مورد رفع کليه اشکال تبعيض عليه زن، بايد اول از روي جسد او رد شد.‏

Sunday, March 8, 2009

RU Ryerson? مسابقه

نزدیک به 40 فیلم در مسابقه 5000 دلاری رایرسون برای شناسوندن دانشگاهمون به جهانیان توسط دانشجوها ساخته شده، احساس من که نتونستوم فیلم خودمو به جشنواره برسونم و تا مرحله فیلمبرداری صحنه های بدون بازیگر پیش رفتم اما بازیگر مناسبو پیدا نکردم. بیشتر این فیلمها از لحاظ تکنیکی خوب بودن ولی هیچ کدوم داستان جذابی نداشتن و اکثراً آدمو در همون سث دیقه خسته می کردن! اما یکی دو تا فیلم خوب بودن من از یکی از اون ها که علی رغم تکنیکی بودن دقیق دیدمش خوشم اومد و لینکشو اینجا میارم

سنگسار

" برای گسترش آزادیهای فردی و حقوق بشر در ایران حاضرم جان خود را نیز ادا کنم!"
جوان روستایی زاده این آخرین را گفت و به جرم برملا شدن رابطه اش با یکی از دخترهای ده سنگسار شد.
به گزارش همین خبرگزاری این سومین سنگسار در طی شش سال اخیر در این روستا بوده است.

Saturday, March 7, 2009

be naghl az kalaghestoon!

مگه رهبر ما رهبر مسلمين جهان نيست ؟ خب پس چرا چندروز تشريف نميبرند پيش مسلمين كشورهاي ديگر كه آنها را هم شاد كنند ؟

Tuesday, March 3, 2009

dar site mowje sevvom khandam comment gozashte bood!


سيد خسته نباشید. ایشاالله دفعه بعد شیرودی رو پر میکنیم

Sunday, March 1, 2009

موصوع انشاء: نامه‌ای به خدا

به نقل از پرونده شمارهٔ 4 و ستون ادیب فروتن (موضوع انشا):

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

قبل از اینکه انشای خود را آغاز کنم گفته باشم که من از انسان‌هایی که به خدا می‌گویند اوستا کریم بدم می‌آید. به نظر من خدا به احتمال هفتاد درصد وجود ندارد. زیرا اگر وجود داشت جزای من را که هر روز به زیر بستنی دوست صمیمیم فرشید می‌زنم و بستنی او را غیر قابل استفاده می‌کنم می‌داد. در ضمن ما همسایه‌ای داریم که فلج می‌باشد و همه به او می‌خندند و دیروز یک زنبور زیر گردن او را نیش زد. بنابراین خدا احتمالاً وجود ندارد، زیرا که چرا آن زنبور باید دقیقاً کسی راکه از همه بدبخت‌تر است نیش بزند؟ همچنین خدا بین آدم‌ها فرق می‌گذارد. زیرا مادر و پدر دوستم فرشید، هر روز بعد از مدرسه او را به راحتی به منزل راه می‌دهند ولی من هر روز برای ورود به منزل باید دردسرهای زیادی بکشم. حتی دیروز پدرم مستقیماً به من گفت که از من بدش می‌آید و من موی دماغ او و خانواده شده‌ام. همچنین پدر من رباخوار می‌باشد ولی همیشه در کارهایش موفق است و هنوز خدا برای مجازات او نتوانسته است کاری انجام دهد. از دیگر نقاط ضعف خداوند می‌توان به نعمت‌های بیهوده‌ای که آفریده است اشاره کرد. یکی از آن نعمت‌های بیهوده تخمه می‌باشد. زیرا هر بار که من شروع به خوردن تخمه می‌کنم، پس از مدتی یک تخمه‌ی تلخ به زیر دهانم می‌آید و مزه‌ی تخمه‌های قبلی را از بین می‌برد. همچنین شنیده‌ام که می‌گویند خداوند بهشت و جهنمی درست کرده که در بهشت هوا خنک است و در جهنم هوا بسیار داغ می‌باشد. که این هم دوباره‌کاری می‌باشد و از همان اول می‌توانست یک مکان با آب‌وهوای معتدل بسازد که همه راحت در آن زندگی کنند. در ضمن من از حوری‌های بهشتی که خدا آن‌ها را به انسان‌های نیکوکار وعده داده، بدم می‌آید و اگر قرار باشد بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنم، جهنم را انتخاب می‌کنم تا با این حوری‌ها روبرو نشوم. در پایان ما از این انشا نتیجه می‌گیریم که خدا به احتمال هفتاد درصد وجود ندارد.

مراحل تبدیل یک درخت به وسیله‌ای چوبی را (از زبان شیء چوبی) بنویسید

به نقل از پرونده شمارهٔ دهم و ستون ادیب فروتن (موضوع انشا):

من یک درخت بودم که روزی چند مرد زشت‌روی به جنگل آمدند تا مرا با خود کنده و ببرند. ولی با توجه به بدنه‌ی قطوری که داشتم و تلاشی که خودم انجام دادم و همچنین دعای خیر بچه‌ها، آن‌ها نتوانستند مرا کنده و با خود ببرند. این بود انشای من درباره‌ی مراحل تبدیل یک درخت به وسیله‌ای چوبی را (از زبان شیء چوبی) بنویسید

http://parvande.net/index.php?display-post&id=101