از این ۲۳۰۰۰ روزی که عمر کردیم چقدرش تو دیفال بوده؟! خدایا یه ۲۳۰۰۰ دیگه میدی که چی بشه؟! بگیرش راحت شیم!
Art of the Day
Monday, March 30, 2009
23000 rooz
Sunday, March 29, 2009
آلبوم جدید نامجو با نام پلخمون به نقل از آی طنز
یعنی با تیر و کمان نگاهت گنجشک دلم را شکار کردی! --- اي به فداي نگاهت عوضي جای دیگری از من را زدي
Thursday, March 26, 2009
Wednesday, March 25, 2009
خوشا به حالش
عزیزم! خوشا به حال دشمنم اگر، سحر با باد میگفتی حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
Friday, March 20, 2009
Wednesday, March 18, 2009
Sunday, March 15, 2009
Friday, March 13, 2009
Thursday, March 12, 2009
معاد
ای همسفر سلامی محتاج یک سلامم از می پریده مستی غم موند توی جامم هم لحظههای دردیم این دردو چاره باید مردن مرام ما نیست
عمر دوباره باید
shabe dovvom
یادم میاد ..
یادم میاد ..
امشب از اون شبهاست. امشب ذهنم پره، از غم از درد از شادی گلوم پره از بغض
کاش بودی که کنارت آروم میشدم. میدونم که نگام میکنی. میدونم که چشات الان که داری میخونی پر از محبته مثل همیشه. میدونم که میبینیم. منو. من هنوز نمردم. اگرچه طرد شدم ..
خدا خودش شاهد ه،
ای کاش ترحم نکنی بهمای کاش دوستم داشته باشی اوو ته دلت منو بخوای به خاطر خودم.
چون اون روزی که بهت اثبات کنم که همیشه کنارت میمونم و میموندم. اون روز برامون یه نیمکت کار گذاشتن اوو روش میشینیم اوو به شهر شولوغ زیر این تپهیی که روش نشستیم نگاه میکنیمو اون وقت ترحم از پشت اون دودو دما بیرون میاد اوو از پشت پکی که به سیگار میزنی بیرون میادو به من پرتاب میشه.ای خدا! ترحم بده اما رک گویی بعدش بدتر! اون روزو برای من هیچ وقت نیار که بفهمم واقعیتیو که واقعیت نداره! اون روزو که بفهمم هیچ وقت منو دوست نداشته.
ای خدا ..
ما رو عاقبت بخیر کن!
دوستدار دوستی بودن بی معنیه اگه عاشق شی. من مدتیست که نمیتونم دوستدار دوستی باشم. و از این موضوع ناراحتم. چرا که این عهدی بود به ارادهٔ چه گواریی خودم. "هر کسی توی وجودش چه گواریی داره مال بعضیا این چه گوارا بیدار نشده!" مال من بیدار شده موند و ته وجودم زندست و از اون عماق نفرینم میکنه به راهی که شروع کردم اوو به نتیجه نرسوندم! "می کشمت! تو منو فوروختی! به هوس! به فساد! منو که ندای شادیام منو که بیدرام تا همهٔ دیکتاتوریهای زشتیو بی عاطفه گریو از بین نبرم هستم. میخوای با من چی کار کنی؟ من ساکت میشم به گمانت؟ نا بدبخت! نا بزدل! "..
از همون شبی که چشماتو دیدم. اون شب یادم میاد که دو تا چیز از خدا خواستم. یکی این نیمکت که طرف من رنگی باشه. تا بتونم نزدیکتر بهت بشینم. یکی هم اینکه کی بتونم با انگشتم در حالی که دستم بازه از دو طرف گونههات به پایین بکشم وقتی خندانن؟
یادته خدا آرزوی اوولمو براورده کرد! اون سنگا! نیمکت نبود. اما ..
خدا چقدر خداوارانه رفتار میکنی؟ آخه از کجا میدونستی؟
چه سوالات مضحکی؟
اما اگه تصادفی باشه، چی؟ آیا این عشق همچنان حقیقیه؟ فرقی نداره. چون اگه خدا نبود مجازات نمشدم هر بار که میخواستم راهی ساده برای به دست آوردنت طی کنم. اصلا گیرم که اینم تصادفیه، اگر همچی تصادفیه! عاقلانهتر! منفعت طلبانه تر! حسابگرانهتر و همهٔ این صفتهایی که مارو ازشون میترسونن اینکه از ترس نقاش تصادف به سمت نقاط دورتر این صندلی تکیه بزنم؟ یا اینکه به این بهانه به تو نزدیکتر بشینم؟!!!!!نقاشی که نیست که منو با نگاهش توبیخم کنه.
خود دانی! نگران اون نگاه صندلی مجاوری تو که البته! اونهایی که در قایقی(اینجا همون صندلی) مجزا نشستن و خیال میکنن نزدیکن، در حالی که ذهنشون به مینیژوپترین نقاط سفر میکنه اوو سفر دو نفرهٔ مارو به اقیانوس تصمیم اوو تنهایی اوو بریدن از همه دنیا و بی آذوقهٔ راه، رو ضد آزادیو با شعار حقوق بشر مانع طبیعیترین حق هر انسان که خودکشیه میدونن..
قلبم درد میکنه.. ر..عزیزکم! تو فاطمهٔ معنی. تو رو علیوار دوست میدارم. تو رو اوو اما چاه من کجاست؟ در این شهر مدرن زدهٔ دور ! کجا؟ سرمو داخل کدوم سوراخ بکنم که ازش اسب اهنینی جیغ تمددنو رو صورتم بالا نیاره؟ ناموس درد مشترک منو نفر دومی که نمیشناسمش تو این شهر تا کی باید بهش تجاوز بشه؟ تا کجا و من تا کی باید در چاه گلو فریاد کنم و صدامو به تو بریزمو اشکمو به پشت بگریم؟ من دو رو شدم انقد که کنار تو نگرییدمای انسانی که نیستی؟ای بزدل مثل من و نا آن صندلی مجاوری! ور آر یو؟ به چه زبونی مهم نیست! به من بگو هستی؟ حد اقل بگو که نیستی.
ای کاش خدا نمرده بود! خسته شدم از بس در چاههای مجازی باریدم!
ای کاش کسی اینجا پشت این سیمها حرف منو میشنید! دیگه نا امیدم!
Tuesday, March 10, 2009
namjoo dar toronto!
دیرو نامجو اومده بود تورنتو!
توی جلسه پرسش و پاسخ پرسیدم
آقای نامجو شما تا چه حد تو شعرتون حاضرین اخلاقو زیر پا بذارین؟ توی شعر اجتمایی، عرفانی چقدر اجازه داریم از قیدو بندای اضافی بپرهیزیم؟
گفت که من آدم بی اخلاقی نیستم اما وقتی پای هنر میاد وسط دیگه چیزی نمیشناسم!
یه جای حرفشهم گفت من آدم شیطونی هستم! هرکی دیگه بود به جسد موسیقی سنتی میرفت آروم میگفت آقا پا شو! آقا پا شو! من رفتم محکم تکون تکونش دادم! قبول دارم!!
اما بیرون جلسه باحال بود وقتی به نامجو گفتم که حاجی هر آهنگی میخوای ارکستری بکنی دست به این "عشق همیشه در مراجعه است" نزن!
گفت آره تو از کجا میدونستی؟!
گفتم که نمیخوای با محسن چاوشی بخونی؟ خیلی کار جالبی میشه.
گفت آره صداش خیلی پختست! اگه بخوام با یکی بخوام بخونم اون! تو از کجا میدونی؟!
Monday, March 9, 2009
naghl az Rooz!
Sunday, March 8, 2009
RU Ryerson? مسابقه
سنگسار
Saturday, March 7, 2009
be naghl az kalaghestoon!
Friday, March 6, 2009
Thursday, March 5, 2009
Tuesday, March 3, 2009
dar site mowje sevvom khandam comment gozashte bood!
Sunday, March 1, 2009
موصوع انشاء: نامهای به خدا
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
قبل از اینکه انشای خود را آغاز کنم گفته باشم که من از انسانهایی که به خدا میگویند اوستا کریم بدم میآید. به نظر من خدا به احتمال هفتاد درصد وجود ندارد. زیرا اگر وجود داشت جزای من را که هر روز به زیر بستنی دوست صمیمیم فرشید میزنم و بستنی او را غیر قابل استفاده میکنم میداد. در ضمن ما همسایهای داریم که فلج میباشد و همه به او میخندند و دیروز یک زنبور زیر گردن او را نیش زد. بنابراین خدا احتمالاً وجود ندارد، زیرا که چرا آن زنبور باید دقیقاً کسی راکه از همه بدبختتر است نیش بزند؟ همچنین خدا بین آدمها فرق میگذارد. زیرا مادر و پدر دوستم فرشید، هر روز بعد از مدرسه او را به راحتی به منزل راه میدهند ولی من هر روز برای ورود به منزل باید دردسرهای زیادی بکشم. حتی دیروز پدرم مستقیماً به من گفت که از من بدش میآید و من موی دماغ او و خانواده شدهام. همچنین پدر من رباخوار میباشد ولی همیشه در کارهایش موفق است و هنوز خدا برای مجازات او نتوانسته است کاری انجام دهد. از دیگر نقاط ضعف خداوند میتوان به نعمتهای بیهودهای که آفریده است اشاره کرد. یکی از آن نعمتهای بیهوده تخمه میباشد. زیرا هر بار که من شروع به خوردن تخمه میکنم، پس از مدتی یک تخمهی تلخ به زیر دهانم میآید و مزهی تخمههای قبلی را از بین میبرد. همچنین شنیدهام که میگویند خداوند بهشت و جهنمی درست کرده که در بهشت هوا خنک است و در جهنم هوا بسیار داغ میباشد. که این هم دوبارهکاری میباشد و از همان اول میتوانست یک مکان با آبوهوای معتدل بسازد که همه راحت در آن زندگی کنند. در ضمن من از حوریهای بهشتی که خدا آنها را به انسانهای نیکوکار وعده داده، بدم میآید و اگر قرار باشد بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنم، جهنم را انتخاب میکنم تا با این حوریها روبرو نشوم. در پایان ما از این انشا نتیجه میگیریم که خدا به احتمال هفتاد درصد وجود ندارد.
مراحل تبدیل یک درخت به وسیلهای چوبی را (از زبان شیء چوبی) بنویسید
من یک درخت بودم که روزی چند مرد زشتروی به جنگل آمدند تا مرا با خود کنده و ببرند. ولی با توجه به بدنهی قطوری که داشتم و تلاشی که خودم انجام دادم و همچنین دعای خیر بچهها، آنها نتوانستند مرا کنده و با خود ببرند. این بود انشای من دربارهی مراحل تبدیل یک درخت به وسیلهای چوبی را (از زبان شیء چوبی) بنویسید
http://parvande.net/index.php?display-post&id=101