Art of the Day
Empty now
Tuesday, February 15, 2011
Monday, February 14, 2011
ولنتاین نداشته
راحله جان،
اینجا نیستی که ببینی و باور کنی که غمت مرا هر روز چه آسان به تحقیر و حسادت وا می دارد که ببینم چگونه دخترکان و پسران همدیگر را در آغوش می کشند و به بوسه می گیرند، کبوترها؛ چگونه سنجابها با دم شان برای هم فال می گیرند و حتی خیابان خوابها هر شب به گرمای دلنشین سرپناه مطلوب می رسند.
نیستی ببینی سوراخ روی قلبم را. خجالت هم می کشم عکسش را برایت بقرستم!
نیستی ببینی که لبانم در سرمای سوزان این خاک که نه هوای فراقت چه می لرزند! چه می لرزند حتی وقتی با چای داغ لب سوز کانادا لب به لب می شوند!
..
نیستی که ببینی که همه اینها را گفتم که بگویمت. بگویمت که من غبطه می خورم به همه اینها.
به دخترکان و پسران و به کبوترها و سنجابها و خیابان خوابها و قلب و لبانم. که همگی آن «دیگری» را دارند.
دارند آن دیگری را تا گرمایش را نیز بچشند.
اگر آن دیگری، احساس است یا درد است یا دود یک سیگار است که راه تاریک گلویم را روشنایی می بخشد.
به مناسبت ولنتاین نداشته مان،
دوستدارت،
تایاز
Subscribe to:
Posts (Atom)