Art of the Day

Empty now

Wednesday, October 24, 2012

Nostalgy


سخت سخت جان می کنیم! ولی از پا نمی افتیم

Monday, April 2, 2012

سیزده به در در رؤیا


بهت گفتم:‌ دوست داشتم الآن به یاد قدیما، کنار تو روی چمنها دراز کشیده بودیم، و یه نسیم سردی به صورت مون برخورد می کرد و ازت می خواستم که منو نگاه کنی و نخندی و نگاهت می کردم با اون چشمون قشنگت و مسابقه می دادیم تا هر کی دیرتر بخنده. و تو می خندیدی مثل همیشه و من به این بهانه می بوسیدمت و تو دعوام می کردی و من برای معذرت خواهی می بوسیدمت و ....

و تو گفتی: تایاز، چرا باید یه همچین آرزویی محال و دور از دسترس بشه؟

و من گفتم: عزیزم! راحله ام! دور از دسترس نیست! قول می دم!‌  


Monday, March 5, 2012

کاش تو بودی نه غصه فراقت دلبر
کاش بود جای غمت درد و عذابی دیگر
کاش قسم بر آینه دی نمی زدیم تا
مشکند عهد و آینه چون دل ما آن سرور
کاش که مژگان هم او بر دل ما تیر زند
وز پس زنجیر رویم در قدم آن رهبر
حال که عشق بر دلم جلوه کند چو ماهتاب
کاش که صبح ناید و باز بریزم ساغر
کاش به زندان غمش نوبت دیدار شود 
وه به شراب حافظی خار بود گل پرور
مست به سر، داغ به دل، خون به جگر، در شب تار
کاش که مژگان سیه باز ببینم آخر
از نفس سلیمان سنگ به جان بر آمد
کاش کند یک اثر بر دل چون اسکندر

Thursday, January 19, 2012

مولانا


صد گوش نوم باز شد از راز شنودنبی بوددهنده نتوان زادن و بودناستودن تو باد بهار آمد و من باغخوش حامله می گردد اجزا ز ستودنبر همدگر افتادن مستان چه لطیف استوز همدگر آن جام وفا را بربودنای آنک به عشق رخ تو واجب و حق استآیینه دل را ز خرافات زدودنآواز صفیر تو شنیدیم و فریضه استاین هدهد جان را گره از پای گشودنتا چند در این ابر نهان باشد آن ماهجان‌ها به لب آمد هله وقت است نمودنای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغوی سنبل ابروی تو ایمن ز درودنساقی چو تویی کفر بود بودن هشیاروان شب که تویی ماه حرام است غنودنچون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسفبس بارد و سرد است کنون لخلخه سودنگفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفتآن جسم بود کش بتوانند بسودنپس تا شه ما گوید کو راست مسلمپر کردن افهام و بر افهام فزودن


Monday, January 16, 2012

سلام به زندگی

سلام به زندگی!
آیا زندگی دوباره ممکن است؟ در این جهان؟! تلاش می کنیم دوباره برای آن از انتهای بدبینی