Art of the Day

Empty now

Thursday, January 19, 2012

مولانا


صد گوش نوم باز شد از راز شنودنبی بوددهنده نتوان زادن و بودناستودن تو باد بهار آمد و من باغخوش حامله می گردد اجزا ز ستودنبر همدگر افتادن مستان چه لطیف استوز همدگر آن جام وفا را بربودنای آنک به عشق رخ تو واجب و حق استآیینه دل را ز خرافات زدودنآواز صفیر تو شنیدیم و فریضه استاین هدهد جان را گره از پای گشودنتا چند در این ابر نهان باشد آن ماهجان‌ها به لب آمد هله وقت است نمودنای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغوی سنبل ابروی تو ایمن ز درودنساقی چو تویی کفر بود بودن هشیاروان شب که تویی ماه حرام است غنودنچون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسفبس بارد و سرد است کنون لخلخه سودنگفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفتآن جسم بود کش بتوانند بسودنپس تا شه ما گوید کو راست مسلمپر کردن افهام و بر افهام فزودن


Monday, January 16, 2012

سلام به زندگی

سلام به زندگی!
آیا زندگی دوباره ممکن است؟ در این جهان؟! تلاش می کنیم دوباره برای آن از انتهای بدبینی