Art of the Day

Empty now

Wednesday, November 28, 2007

Iranian Industry is Art


صنعت ایرانی هنر

Isfehan


به یاد دالانهای تودر تو خورخه بورخس می افتم

Sunday, November 25, 2007

ابو سعید ابالخیر خدایش بیامرزاد


چرا غم بود، گر چراغم تویی؟
چراغم بود من، چرا غم بود؟

Thursday, November 22, 2007

ترتپلTartapel


رویایی شیرین و دور و دراز
مثل کودکی
که هرگز از تو جدا نمی شود
مثل زیبایی که هرگز اندیشه ات را ترک نمی کند
هرچه داشته و داری و خواهی داشت
به خاطر این رویا می بازی
در پایان هم پیش بینی هایت ه
ا
ل
ه
ا
ی
می شوند گرد وهمی خستگی آور
پیراهن و لباسهای زیرت
روی کاناپه ای غمگین
خودت هم عریان بر گوری تاریک ایستاده ای و می لرزی
مثل کودکی که هرگز از تو جدا نمی شود
مثل زیبایی که هرگز اندیشه ات را ترک نمی کند

Saturday, November 17, 2007

دودره بازی در عصر خواجه شیراز




بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر! چون ضرورتست رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست



مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق من پشت جنون محو شده
هوشیاری است نگو سهو شده

Friday, November 16, 2007

Thursday, November 15, 2007


من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این
دیوانگی و عاقلی

Poet on Milk Shake(Memorial to "Before Sunrise")



Daydream delusion/ Limousine eyelash/
Oh baby, with your pretty face/ Drop a tear in my wine glass/
Look at those big eyes/ See what you mean to me/ Sweet cakes and milk shakes/
I am a delusion angel/I'm a fantasy parade/ I want you know what I think/
Don't want you to guess anymore/You have no idea where I am from?/
You have no Idea where are we going?/
Lodged in life/Life branches in the river/ Flowing downstream/ Caught in the current/
I carry you/ You'll Carry me?/ That's how it could be?/ Don't you know me?/
Don't you know me by now?

Sunday, November 11, 2007

Dedicated to Dariush





خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است

آری از خون پهنه برزن و میدان سرخ است

ده به ده پرچم خشم است که بر می خیزد

مزرعه زرد و چپر سبز و خیابان سرخ است

رو سیاه است اگر این شب مردم کش بد

تا دم صبح وطن سینه یاران سرخ است

با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است

ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است

وحشتی نیست از انبوه مسلسل داران

تا در این دشت غرور کینه داران سرخ است

خانه سرخ و کوچه سرخ است و خیابان سرخ است

آری از خون پهنه برزن و میدان سرخ است

ده به ده پرچم خشم است که بر می خیزد

مزرعه زرد و چپر سبز و خیابان سرخ است

Thursday, November 8, 2007

Tuesday, November 6, 2007

21 Grams I Feeled



دقایقی پیش بود که خبر ناگواری را شنیدم. مادر پیر پدرم ملقب به "حاج خانم" فوت شدند. راستی این عجیب بود. اگرچه همه آمادگی نسبی داشتند و ظاهراً این امر قضیه را تعدیل می کرد. خدا بیامرزدش! یادت هست که ...این جملات متداول ترین عباراتی هست که در این موقعیت ها به کار می رود. نمی خواهم نشان دهم که هیچ حسی ندارم یا آلوده به هیجانات شدیدم. من در واقع در حال حاضر هر چه بیشتر با عقایدم مخالف شده ام. این را می دانستم که نمی توانم از عدم کسی ناراحت نشوم. می گویند وقتی کسی می رود 21 گرم از جهان هستی نابود می شود. و این به روح هستی بر می گردد. من 21 گرمی نزدیک را حس کردم! و این تجربه هرچه که باشد نو بود. متأسفم! از اینکه او را ندارم! و خسته کننده است که بشریت چطور با خود برخورد می کند. زیرا ... آه چقدر درگیر علتهایم! لطفاً کمی صبر کنید. ورق نزنید. شاید بعدها هنگام مردن من این آهنگ در گوشتان زمزمه کرد که او را نشناختیم به خوبی! من می گویم به شما قسمتی از وجود هرکسی همین احساسات توهم ناک و بیرون ریزنده زائد فردی است که برای شناخت من باید هم به آن توجه کنید. آه چه ساده برای او همه چیز تمام شد. و ما! مرحله ای تازه آغازیدن گرفت. متأسفم! مادربزرگ هرچفدر از لخاظ فکری و احساسی دور، نسبت نزدیکی است. ما با هم شوخی داشتیم. امیدوارم مرا به خاطر شوخی با پیرزنی پیر سالها بعد هنگامی که خود مُردم بازخواست نکنند. و همین اتفاق ساده، عدم وجود کسی که ارتباطات زیادی نداشت و عده ای تنها او را مراقبت می کردند تأثیرات بسیار زیادی در تغییر روند زندگی اطرافیان او خواهد گذاشت. عجیب است! سراشیبی اتفاقات تو را به پایین هل می دهد و عجیب است. این ترتیب اتفاقات با همه قابل پیش بینی بودن، عجیب است.
خدابیامرزدت حاج خانم!

Yade Ayyami ke ...

راستش! برآنم تا نظریه تکامل انسانها از دسته سبزینگان
در موجودات زنده را مطرح کنم و جایزه صلح نوبل را بپذیرم

Friday, November 2, 2007

Volfgang Fon Gothe'





جزم اندیش: من بی واهمه از کس می گویم. انتقاد مخالف شک است. زیرا اگر شیطان چیزی هست، چگونه می تواند هیچ چیز نباشد؟

آرمانگرا: ذوق اگر از راه خود به در رود هوش را نمی دانم به کجا می برد. پس اگر من همه ام، بی شک امروز دیوانه ای بیش نیستم

واقعگرا: در کار سنجش اعماق هستی، هوش من وارونه شد! اکنون می توانم اقرار کنم که اندکی کژمژ راه می روم

ابرطبیعت گرا: چه جشنی! چه عیش و نوشی! آخ که راستی حظ می کنم. زیرا با قیاس به دوزخ فکر می کنم بتوانم پی ببرم که بهشت چگونه جاییست

شکاک: پریهای آتشین! پندارهای دوست داشتنی این مردم را فراوان از راه به در می برند. شیطان پنداری که شک را می پسندد، پس من همین جا قرار خواهم گرفت

Richard Bakh


بیایید پرواز در سطح را شروع کنیم

Thursday, November 1, 2007

ُSima Bina


نگارینم قد چارشونه داری لیلا خانُم

کنار خونه ­ی ما خونه داری لیلا خانُم

همون خونه که رو بر قبله باشه لیلا خانُم

خودت مست و مورِ دیوونه داری، لیلا خانم جان! لیلا لیلا لیلآ!

لیلا وفا تورِ گردُم، ناز غمزَکای تورِ گردُم. چشمای سیای تورِ گردُم.

راه می ری نازک نازک جان! قد و بالا تورِ گردُم، وای! لیلا لیلا لیلآ!

دلُم می خواست که دلسوزُم تو باشی لیلا خانُم

چراغ و شمع و پیه سوزم تو باشی لیلا خانُم

دلُم می خواست که در شبای مهتابی لیلا خانُم

همون موخع دلم خون­خور تو باشی لیلا خانم جان! لیلا لیلا لیلآ!

لیلا وفا تورِ گردُم، ناز غمزَکای تورِ گردُم. چشمای سیای تورِ گردُم.

راه می ری نازک نازک جان! قد و بالا تورِ گردُم، وای! لیلا لیلا لیلآ!

شتر از بارُم می ناله، مو از دَل لیلا خانُم

بنالیم هر دو مون منزل به منزل لیلا خانُم

شتر ناله که مو بارُم گرونه لیلا خانُم

مو هم نالُم که دور افتادُم از دل، لیلا خانم جان! لیلا لیلا لیلآ!

لیلا وفا تورِ گردُم، ناز غمزَکای تورِ گردُم. چشمای سیای تورِ گردُم.

راه می ری نازک نازک جان! قد و بالا تورِ گردُم، وای! لیلا لیلا لیلآ!

Time Makes Perfect or no Change?!