Art of the Day

Empty now

Wednesday, October 31, 2007

عاشقم من! عاشقی بی قرارم


عاشقم من! عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در دل ندارم
عاشقم من! عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در دل ندارم
من به لخندی از تو خرسندم مهر تو ای دل آرزومندم
در تو پابندم
خیز و با من در افق ها سفر کن دلنوازی چون نسیم سحر کن
ساز دل را نغمه گر کن همچو بلبل نغمه سر کن
عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم
آرزویی جز تو در دل ندارم

شبهای تهرون خشنگه

A Child's World





بچه موجود فلسفی عجیبی است. تقریباً می توانم بالغانه بگویم که کودکی خودم را به یاد دارم اما از این که باور نمی کنم که آن موجود خودم هستم تعجب می کنم . درضمن آیا می دانستید که بنده نوازی می فرمایید اگر کودک درونتان راکودک آزاری نکنید؟! شنیده و دیده ایم بسیار از دنیایی که کودکان صاحب رازهایی هستند که انگار دنیای بزرگترها نباید آنها را بشنوند یا به یاد بیاورند. مگر آنها چه می دانند که برای دنیای جدی به بلوغ رفتگان مضر است! مطمئنم که در بین ما کسانی هستند که بیشتر راجع به رازهایی که فراموش کرده ایم به یاد دارند. می خواهیم آنها را جمع کنیم.
لطفاً با من تماس بگیرید


Friday, October 19, 2007


"به نقل از کسی: " هزاران ترانه در ستایش این خورشید

یک افسر ژاندارمری ایرانی که با آخرین شیشه ی آبجو بر روی جعبه ای نشسته بود، به یاد خاطرات خوش گذشته، در شب تاریک نغمه سر داد که : در شونبورگ بود در ماه مه خدمتکاری زیبا هم حضور داشت. پسرک را هر از گاهی می بوسید با رغبت می بوسید
آن گونه که در شونبورگ معمول است

به قول خودش این ترانه را در فرنگستان یاد گرفته بود.
صبح روز بعد، با کسالت زیادی که ناشی از الکل و باران بود، آماده ی سفر شدیم. آقای وزیر مختار هم ظاهرا خوب نخوابیده بود. بالاخره کاروان به راه افتاد. همه با حالتی خمیده و چشم های پف کرده روی اسب های خود نشسته بودند.
اما به زودی خورشید ایران سرزد. سلام بر تو ای خورشید ایران! در شمال مه آلود، با دستمالی مرطوب، به یاد تو هستم. پس از بیماری ام چه قدر جانبخش بر من تابیدی و چه قدر زیبا در ایران همه چیز را برایمان زرین کردی و به قلب و روح ما تابیدی. هرکس که یک بار در ایران بوده باشد، نه تنها به احساسی که من نسبت به خورشید ایران دارم نخواهد خندید، بلکه هزاران ترانه در ستایش این خورشید خواهد سرود. امروز هم اثر خورشید ایران را در خودم احساس می کنم. با تابش خورشید، کم کم چشم های خسته ی ما جانی تازه گرفت و پشت خمیده ی سواران در روی زین ها راست شد و هنگامی که یکی سواره از کنار دیگری می گذشت، او را به نام ها و القاب بد و استهزا آمیز نمی خواند، بلکه دوستانه به هم "صبح به خیر" می گفتند، با ادب تمام از احوال دوست خود جویا می شدند و درباره ی جای بطری های کنیاک پرس و جو می کردند

Wednesday, October 17, 2007

Tuesday, October 16, 2007

Blindness

این آقاهه بابام نیست، آخه بابام خوش تیپ تره

پسرم این نور اذیتت می کنه! مهین! فردا یادت باشه که یه چراغ معمولی بخریم با این چراغ قرمز عوض کنیم. چش بچه کور می شه
همه پدرها مهربونن؟ بابام اومد پیشمون! ایول

Sunday, October 14, 2007

The Older I Get, The Better I Was

امروز با معشوقم در زیر همان درختی خوابیدم که سالها پیش عمده سالهای کودکی ام را آنجا می گذراندم، بی برنامه و دغدغه تنها دراز به دراز! ازین که اینقدر نگرانم ! به دل مشکلات نمی زنم و در آنها خیس نمی شوم و بهشان نمی خندم، خندیدم. خنده ای معنادار


پر و خالی؛ جام صبرت لبریز نشود و جام عقلت خالی



چه خوب گفت دوستم: "اندک‌اندک مزه می‌کنی یاد گناهی که وجودت را از لذت، حتی همین حالا هم می‌آکند و می‌دانی که جای لذتش را٬ چندگاهی بعد چه دردی خواهد آکند؛ و بااین حال خودت را بیشتر غرق می‌کنی" و من نقل می کنم از پیر رندمان که " درین مقام مجازی جز پیاله مگیر درین سراچه بازیچه غیر عشق مباز" آری..آری..آری..آری

Saturday, October 13, 2007

Don't be mad with me! be mad about me, please!


از من ناراحت نباش دخمل کوچولوی من! چون من دوست دارم!
آخ که چقذه تپلیش دلچسبه

Picturesque






Hijab




این سؤال را به طور جدی از خودم می پرسم! آیا پایه های زیبایی شناسی که قوی ترین توجیه منطقی و فطری شناسی برخی از منتقدین برای نقد حجاب است، واقعاً لطمه جدی می خورد؟ آیا خلاقیت انسان کافی نیست که او خود را زیبا ومقبول و مجذوب کننده نگاه دارد؟ به وسایل آرایشی انسان نگاه کنید؟(عمدتاً خانمها!) شاید از قدیمی ترین ابداعات بشر همین ادکلن های اولیه بوده اند! حکماً

My ُSouvenir


سلام بر ارباب رقص،

مرا امروز بوسه ­ي گوشه لبي ات بسيار شيرين بود، اما،

بسيار غم انگيزتر از هر بار كه سرد به من مي نگريستي.

نگران ترين لحظه ام را ساختي! آفرين بر تو! و من قاتل اين آن!

سترون بود و مغزدار !

قهوه اي!

و پر هيجان !

دقيقه ايست ، ايست تيك تاك ساعتم را شنيدم، بسيار تعجب كردم كه ساعت ديواري هم كار نمي كرد. به بيرون پنجره طوري چشم دوختن كه معشوقت متوجه نشود! عرق سرد من بر پيشاني تو از اولين تجربه ات مي ريزد! ماشيني رد نمي شود و لبانم سردي تو را مي گيرد. بدنم به لرزه مي افتد، فكرم به خلسه، حلقم به عطسه! به خيابان رو مي كنم تا عطسه ام به تو صدمه اي نزند و اين چنين آن دم را از دم تيغ گذراندم. قتل فرصتي كه بحثش بود. با چشمان كاملاَ بسته به خيابان بد رنگ نگاه كردم. فرصت اندك بود و اين فرزند نامشروع ناخلف من! به خونخواهي آمده اند.

برخيز!

خلوت تر از هميشه است خيابان مقابل جايي كه مي شود آن جا نشست و ما را زير نظر گرفت.

خلسه قوت مي گيري! آري! افيلياي من ! زمان را نيتروژن مايع زده اند! اما يخ نزن!

نگاهت را در دواير متحدالمركز به شعاع فاصله مان بچرخان اما عمقشان را افزايش بده تا قرار را از من ببري !

تو ای شاهزاده من! بسيار شيرين بود تسلط شانه هايم بر شانه هايت، اما گرم! مرا با گرما چه؟! مگر رگبار حوادث به كمكمان بيايند. تا

تو را به خانه برگردانم. من طاقت جز جهنم زمستاني ام را ندارم! بي جهت آن را آتش نزن! شاهكار ادبي ات را! بدرود!

ان اﷲ خير الماكرين


Thursday, October 11, 2007

ببین دیازپام 10 خورانده اند خلق را


ببین چگونه جان مشوش است عدد بده! ببین شهید شد برادرت عدد بده
این قرار عاشقانه را عدد بده! شور و حال عارفانه را عدد بده

Can You Find 13 Similarities in the two Given Pictures?



دریای خزر گردم خواهی تو اگر جونم! محصول هنر گردم خواهی تو اگر جویم

Can You Find 13 Differances in the two Given Pictures?



صلاح کار کجا و من خراب کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

Tuesday, October 9, 2007

Where Are My Shoes?







در هر دو صورت همان لب است که خود را آفریننده کلمات می داند؛ اما واژه ها با هر دو لب ادا می شوند. گاه می شود که سرریز می شود لبالبیِ کلمات از سکوتی جانکاه. گاه می شود که چشمانی خسته می خسبند. گاه تنگ در آغوش می گیرند آستین دوستی پیراهن عثمانی را. گاه چپ نگاه می کنند چشمان سفیهی چشمان عاقلی را. گاه می ریزند نفسهای برهنه مسافری، درخت سروی حتا، از باد ملایم پاییزی. امروز آن پاییز است و من آن خسته. دل خسته از سفر برگشته. و باد ملایمی به پرم، پره ام گرفته و همه پر هایم با خود برده، پر داده. شنیده ای که می گویند:«کفش هایم کو؟!» من اینجام. اما کفشهایم آویزان است. بندهایم بسته. خسته. سفری در پیش نیست. نابودی است. و دور دور تر از اینجا. در ساحلی گرم زمستانی و سرد تابستانی، دورتر از عادات مألوفه، چوبین جایگاهی است که در راه ماندگان را مأواست از ماه راندگان را بلواست. پروای نترسیدن نیست؛ اما مجال هم نه. که بگویم که چقدر دوستت دارم ای سرزمین بر آب شناور من! اگر چه گوارا امروز بود، چه بود نمی دانم! اما بی گمان کریستوف کلمب یک کشیش نمی شد تا یک کانکسی. و ما معدومین محتوم! چه می دانستیم که کشتی ما دختر زیبارویی است و من آن پا بر عرصه خشکی ننهاده امروز افسانه 1900 را ختم نمی کردم. باد می آید. هنوز هستم. انتخابات است. فضا خشک. ناظری نشسته. مردمی گوش فرا دهنده مهملاتی چند. سگی همینک پاچه ام را می گیرد که بس است دیگر! خفقان بگیر یا زبان به دهان! انتخاب با من است! انتخابات است! جوانه هایی روییده اند. کریستوفها می آیند و برگمانها می روند. سندیت می خورد مرگم. و من تکرار می کنم حرفی را که به یاد دارم «چه» گفت! هنگام تیرباران. امروز هم تیرباران من است هم انتخاباتی تبدار. « شلیک کنید ترسوها! شما فقط یک مرد را می کشید!» وای که نمی فهمم حرفش را! چه کسی را فریفته است؟! من او نیستم. می پذیرم. چون کسی هم من نیست. خدمتی نکردم. کسی هم حقی نگزارد. برده ای نداشتم. هر کسی بود خود را بود. هر کسی هست من را نیست. جان بر کام می گیرم، اگر یک تن از شما قلندروار بگوید که کیستم؟ باز می گویم! قهرمان نیستم! بیشینه شکنجه گرم. فالگوش می ایستم حرفتان را. رمالی می کنم. زر می ستانم. می فروشم به شما. پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانم. می خشکم. باد می آید. هنوز هستم. انتخابات است. اما سگ رفته! پاچه چندی دیگر را می جود تا غول شوند. دیگر آنان را رئیس می خوانیم؟ کشتی ولی بی سکان است! کوه یخی پیدا! کفشهایم کو؟ در نهایت عاشقانه هایم تلخ شدند. شرمنده!


Why Blame me? and not We!

Monday, October 8, 2007

Haji Taghabbalallah! BaBa, Haji Jazaokomollah!


یعنی این مبشر خودمونه؟!
حاجی تقبل الله! بابا، حاجی جزاء کم الله

Wednesday, October 3, 2007

Just for One Moment Live with me Here, Pal!

آرزوی همه دوران عمرم زندگی در چنین جایی بود

Bridge Not Just a Game; A Big Metaphore with Great Concepts






این ها پل هایی اند که در سفرم از رویشان گذشتم

Best Reaction


چقدر خوبه این عکس المعمل!!! نه؟

Monday, October 1, 2007

Dedicated to the Autumn

Love is Creative; Loneliness Beautiful


Groteque in Stadiums!!!

حس گروتسک حسی آمیخته است از هیجان، خشونت یا عصبانیت با خنده، هجو و کمدی! جالب بود که در ورزشگاهها آن را به وفور یافتم

So many times in the Dilemma between the Companion & the Travel itself!