Art of the Day

Empty now

Monday, April 2, 2012

سیزده به در در رؤیا


بهت گفتم:‌ دوست داشتم الآن به یاد قدیما، کنار تو روی چمنها دراز کشیده بودیم، و یه نسیم سردی به صورت مون برخورد می کرد و ازت می خواستم که منو نگاه کنی و نخندی و نگاهت می کردم با اون چشمون قشنگت و مسابقه می دادیم تا هر کی دیرتر بخنده. و تو می خندیدی مثل همیشه و من به این بهانه می بوسیدمت و تو دعوام می کردی و من برای معذرت خواهی می بوسیدمت و ....

و تو گفتی: تایاز، چرا باید یه همچین آرزویی محال و دور از دسترس بشه؟

و من گفتم: عزیزم! راحله ام! دور از دسترس نیست! قول می دم!‌