Art of the Day

Empty now

Thursday, May 20, 2010

کس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد؟


کمتر پیش می آید تا از کسی نوشته باشم. یک دوست خوب مثلا. اما گاه دلت می گیرد مثل الآن. و چون خود او نمی خواند، می نویسم چون احساس ادای دین می کنم. البته از دوستان قدیمی تر و عزیز تری می شایست که پیش از او می نوشتم؛ اما حسم را اکنون که به ینگه ی دنیا رفت و حال که نزدیکی را از دست داده ام، نمی خواهم فراموش کنم. این است که این سطور از پیش می آید‎
من از احسان خوشم می آمد و می آید. احسان بیش از خودش، یک تفکر است. تفکری که نه صرفا جذاب و پاسخگوی بسیاری از مشکلات زندگی است، نه فقط پشت هر پیچ صعبش ساحل آرامش و جنگل انبوه و سبز انتخاب است، که این تفکر خود از جنس تجربه است و عمل. از جنس امتحان است و مسیر. مگر ممکن است بصیرت زیبایی سفر را داشته باشی و از آن رو برگردان شوی؟ مگر ممکن است که با احسان همراه باشی و حتا لذت نبری؟ اگرچه خود از حیث زمینی بودن، تو را در لحظه انتخاب به دست شعورت وا می نهد، اما یاری اش را و احسانش را نه

قصد ندارم در برزخ مدح بنی آدم بیافتم، ولی من با تمام اصرار درون غمناک غربت زده ام، در این مدت کم آشنایی مان، احسان را ناقض این شعر حافظ دیدم که
ياري اندر کس نمي‌بينيم ياران را چه شد
دوستي کي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي کجاست
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد

حقا که برای اولین بار در زندگی به شادی کسی رشک ورزیدم. و مستی اش که همیشه همراه سکوت کودکانه و لبخندی از سر رضایت بود گهگداری وسوسه ام می کرد. آن سان که موسی در شگفت آمد از خضر و مریدش شد. البته کتمان نمی کنم که شاید در وصف ما وقع زیاده روی کرده باشم
حافظ اسرار الهي کس نمي‌داند خموش

اما آنچه که می دانم این است که انسانها هدیه هایی هستند که دانسته یا نادانسته برایت پیامهایی می اورند. و او برای من پیامی جالب آورد که بدین وسیله از روح آفرینش و خود او تقدیر می نمایم! پیام باز نگری و دگر اندیشی اخلاقی. هرچه که اسمش را بشود گذاشت
می گویم "باز"، چون هنگامی که خوب می نگرم من همچون او را پیش از این نیز در زندگی دیده ام. وقتی من مسافری خرد بودم و مرادم پدربزرگ تازه مرحومم (خدایش بیامرزاد ) عارفی آفتاب راه چشیده و درد مغیلان کشیده بود
پدر بزرگ (هم چون احسان) به معنای ساده گریزان از استمساک به آداب تهی زمانه بود. فحش و نقد و ناسزا را از آنکه سزاوارش بود دریغ نمی کرد، و در این ظرافت هم در ابراز لطف، بین عرب و عجم، چشم سفید و بادومی و هم شهری تبعیض نمی گزارد
اما آنچه که در هر دو مشهود و عریان بود, اتفاقا, اصول اخلاقی عمیق حاصل وقت شناسی و موقعیت شناسی و درک و نرمش بی انتهایشان بود. نظمی خصوصی، عهدی الستی، که برای مدعیان گوش فلک کر کرده اخلاق خرد کننده بود. هرچند, بسیار کسانی که از همین روی, او را چون سنگی پایدار برای برداشتن بارهایشان بار می کردند، او در مقابل نامردان زمانه، اما از سنگ بی هیاهوتر خود را زیر بار تعهد له می نمود، اما اصولش را فراموش نه
این فضیلتی است که من، باید بیشتر به آن فکر کنم هنگامی که در این سر دنیا با رندی زبانم را هنگام گفتن ناسزایی می لغزانم، یا از نگاه معناداری می پرهیزم و با خود فکر می کنم که مادر اخلاق را به عقد خود در آورده ام! هه

احسان جان! یادت گرامی! به امید دیداری نزدیک




No comments: