
| در سرای مغان رفته بود و آب زده | نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده |
| سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر | ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده |
| شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده | عذار مغبچگان راه آفتاب زده |
| عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز | شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده |
| گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت | ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده |
| ز شور و عربده شاهدان شیرین کار | شکر شکسته سمن ریخته رباب زده |
| سلام کردم و با من به روی خندان گفت | که ای خمارکش مفلس شراب زده |
| که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای | ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده |
| وصال دولت بیدار ترسمت ندهند | که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده |
| بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم | هزار صف ز دعاهای مستجاب زده |
No comments:
Post a Comment