Art of the Day

Empty now

Sunday, August 17, 2008

همین حالا


خداحافظ همین حالا
همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین
به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه اسمه این دنیا




2 comments:

Saman said...

Agha kheili ghashang bud!
mamnoon! :)

Seyed said...

نوشته بودی که "ننوشتن آغازیدی"!
راستی چرا رفیق؟
مگر نه اینست که می نویسیم برای اینکه به همان اندازه که به یاد می اوریم فراموش کنیم؟
دیگر نمی خواهی فراموش کنی یا به یاد آوردن خاطره ها آزاردهنده اند؟
"کم نظیر"، بنویس چون کم نظیر می نویسی. چون عادت کرده ایم هرروز چنانکه میل چک می کنیم سری هم به "بندبازی" بزنیم چنانکه "دست نوشت ها" را هم می بینیم.
"هر چه باداباد" را که خواندم گفتم رفتن برای او نزدیک است برای ما که دور است و امیدوار بودم به دیر رفتنت!
حال که می روی و از دیدنت محروم می شویم بگذار احساست کنیم هرچند از روی فضای مجازی و دنیای سیگنالها.
باور نمی کنیم خداحافظی ات را. تایاز سلام کن. سلام به همه ی ما.
منتظریم...