Art of the Day

Empty now

Thursday, December 13, 2007

!خوردی؟ نوش جان


من امروز چند ساله شدم؟ بی خبرم! در حال بررسی مردمک چشمم سر بلند می کنند و چشم می بندند و این جمجمه مبارک را تکان می دهند و ناله ای به وسعت اتاق فرا می گیردتم که ...

که مُردم. در عین حال همه می گریند. و مرگ می خندد. به چه می خندد؟ می ترسم! عشقم بر بالینم نشسته و مرگ بالای سرش، سر جلو می آورد و حرس مرا در می آورد. من هم هنوز زنده­ام! اما چه فایده که همه بر باوری غیر از آنچه که حقیقت است اصرار دارند. اولین چیزی که به فکر اطرافیان می رسد به من الهام می شود. آخر من مردم! حدس می زدم. برادرزاده حرامزاده ام! .... آخ که اگر دستم از گوشش رد نمی شد! چنان کشیده ای می خواباندم که دیگر تا به پاهایش ایستاده است به فکر ارث آن مرحوم!!!! نیافتد. بی پدر مادر! سریع موبایل کم شارژم را برداشته و یک پیامک روانه همراه اول همسر عزیزم می کنم! اه! او هم که همیشه اس ام اس هایش پر است! هزار بار گفتم ... ولش کن به پسر ارشدم که آن طرف ایستاده پیامک ول می کنم! امیدوارم که برسد! لعنتی! مخابرات آشغال! پندینگ است! آخر چه بگویم با این سیستم ابلهانه شان که این ور هم جوابگو نیست! فکر می کنم! عوضش انگار بالاخره می شود ما را هم سوار بنز کنند؟!! این بنز های نعش کش جدید را می گویم! آهان! یکهو رسید انگار! پسر گلم، موبایلش را بر می دارد! نگاه می کند! و با قورت دادن آب دهان و مایحتوی آن که حس بدی حتی به من ننه مرده هم می دهد، تأملی در گریه هایش می کند و به آرامی به اطرافیانش می گوید که ناشناسی که شماره اش نیافتاده به او پیامک زده که: "بابا به خدا من اینجا هستم! چرا حناق گرفته اید؟! " و همسر احمقش که در کنارش هست می گوید که: " در این موقعیت به این اشتباهیات توجهی نشان نده. مگر آن مرحوم پدر ناکامت نبود؟ !! " می خواهی با پشدس بروی در سیستم برخی دوستان! اما حیف که اسلام، به قول دوستان، دست مان بسته است و فامیل بازیهای مألوف! کم کم گندش در می آید که شارژمان هم تمام شده و دیگر هیچ! برادر زاده می گوید با خودش، که کم کم دارد گندش در می آید! من تعجب می کنم! می گوید به همه: درست نیست جنازه این گونه در کف زمین بماند برای همه مان سخت است ولی بی حرمتی به اوست! جز من مردی پیدا می شود که برویم کارهای کفن و دفن را تا تعفن آن مرحوم بلند نشده بکنیم؟ من تازه می فهمم منظور بی ناموس راذلانه اش از حرف قبلی چه بود؟! سگ بر قبر آن کسی بشاشد که تو را مرد نامید!!!! بگذار بیایی این ور می فهمانمت! وقتی با برو بچس اجرایی اینجا ریختیم بر هم که نیایند برای نعش کشی انتقال روحت! سرگردان در آن خراب­شده که جسارت است، مانند باد معده در خیابانها، بدون کوچکترین سگ محلی احد الناسی پیچیدن آغازیدی! آن وقت است که قول معروف شده­ی "توی روحت!" را از نزدیک لمس می کنی! حالا شد! برو! برو دیگر! اِاِاِ تو که یک عمر با کارت سوختهای من مسافرت دوبیت! می رفتی. حالا جواز دفن و گواهی فوت بگیر رضای خدایی شدی! من دهانی از تو صاف کنم! بگذار! بگذار وبلاگم را آپدیت کنم! این پست را داشته باش! باز هم پته هایت را بر آب می ریزم! منتظر باش! مواجب بگیر خاین!!

خوردی؟ نوش جان!

برگ سبزی است تحفه درویش!

No comments: