Art of the Day

Empty now

Wednesday, July 8, 2009

درست است که من زیاد عمر نکرده ام، اما با کمک اینترنت پر سرعت بسیار گشته ام و در آخر کلامی پر مغزتر و نغزتر از این نیافته ام که : اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ

Tuesday, July 7, 2009

وای از این قسمهاااااااااااااااا به کجا می شود گریخت

جاویدان ایران عزیز ما
---
به لاله در خون خفته
شهید دست از جان شسته
قسم به فریاد آخر
به اشک لرزان مادر
---
قسم به اسم آزادی
به لحظه ای که جان دادی
به قلب از هم پاشیده
شهید در خون غلطیده

Monday, July 6, 2009

شریعتی

قوتی بخش تا نانم را و حتی نامم را در حطر ایمانم افکنم

!لبیک یا حسین

...
آقای بازجو! من تو نیستم. این اولا
...
صحبت از قانون می کنی؟ این همانقدر مضحک است که، خواندن خطبه عقد برای تئوریسین نظریه ولایت مطلقه
...
مگر کسی در مقابل چراغ قرمزی که ثانیه شمارش زیاد می شود توقف می کند؟! هیس! لا اقل این یکی را ننویس
...
ثالثاً زندگی عرصه ی بی قانونی ماست

Sunday, July 5, 2009

به خیالش


به خیالش با خدا شطرنج بازی می‌کند
نه داداش این شیطان است


قران را چطور میخوانی‌؟
با نفرت؟
با درد؟
با لجبازی؟
با تعصب؟
با شوخی؟
با وجدان؟
با هوس؟
با لغلغه؟
با اندیشه؟
با تفاخر؟
با تردید؟
با نفرمانی مدنی؟
دزدکی؟
با تزور؟
با اشک؟
با حسرت؟
سحر؟
پتویی به دور خود پیچیده؟
پس بدان که آن بر تو نازل نشده است

Saturday, July 4, 2009

متانت

ساعت 12 نشده ولی من هنوز فکر شکنجه ای هستم که می شوم. خداوند کلاهش را چطور قاضی می کند، وقتی نفرت مسری حاصل از شکنجه و قتل و تحقیر اپیدمی می شود و آهی می شود که وجودش را به سخره می گیرد؟ آیا او هم مثل آقا در جلسه خصوصی نمایندگان کاندیداها در وسط شکایتهای انتخاباتی زنگنه می پرد که : شما از آن ابتدا زود احساساتی می شدید. و وقتی احساساتی می شوید اشک در چشمانتان جمع می گردد. و لبخندی حواله اش می کند؟ آیا ادعیه آنها از این جهت با تعجیل برآورده می شود که چشم به روبرو دوخته اند و بر کرسی خونین خود تکیه زده و با متانتی مثال زدنی همچون کاسترو فرمان می دهند که : تا این سیگار من تمام می شود وقت دارید همه شان را پخ پخ

اگر این طور است. به گمانم امشب زمانش رسیده است. زمانش رسیده است که من راه برون رفتش را از وضع موجود پیشنهاد بدهم، ولی مقام الوهیتی اش دستور بدهد که خسته است و بماند برای بعد

ژان ژاك بروشی

سانسور مانند شیطان، وجود خود را از راه تلاش برای اقناع ما به وجود نداشتنش ثابت می‌كند

Friday, July 3, 2009

...من بودم و چشمان تو...

آندم که چشمانت مرا ار عمق چشمانم ربود

Thursday, July 2, 2009

سایه مقام معظم رهبری مستدام باد

Wednesday, July 1, 2009

میایم تا از نزدیک با حاج مالک آشنا شوم پس: به امید آزادی تمام اسرا

گفتم که یکی از بچه ها به حاج مالک که با ماشین اصلاح موزر روی سر بعضیها چهارراه درست کرده بود خیلی جدی گفت "مالک جان! این پشت موی مرا میتوانی یه خط بندازی؟" و حاج مالک با خنده گفت "مگه من آرایشگرم؟!" و ما زیر لب خندیدیم؟

Tuesday, June 30, 2009

Celine Dion singing for My love; راحله ..



می دونم که این آهنگا تکراری شدن و هزار بار شنیده شدن. اما این روزای آخر که عطش آدم فروکش نمی کنه برای بک لحظه چشم تو چش شدن، برای یک بوس کوچولو، شاید بچسبه. خدایا مرا رحمی کن تا باز به وصال برسم. نمی دونم چرا نگرانم. باید معجزه ای شود. جعبه ای به من عطا کن تا مرا نیز چون آن دلیر مرد که پیروانش فراموشش کرده اند، سکینه ای فراهم شود.
در این ثانیه ها قلبم عجب نروس است
چند کلامی از قرآنم آرزوست؟

عمو زنجیر باف

Saturday, June 27, 2009

از دل در آور کنون

اصلا می دانی من کی ام؟ من عروسک مشتری جمع کن ویترین زیبایی توام

روغن زرد و نون سنگک و چای جوشیده

سلام،
ای کاش می شد این روزها عاشقانه نوشت. می شد دست برداشت از این می کده سر به سری و پا بگذاشت در آن راهی که فقط فکر کنی بهتری. خواستم بگویم که ببخشید. ببخشید اگر این طور شد. این وبلاگ "سیاسی" شد! و تبحر من در عرصه ادب مرد به ز دولتم نشد
و تبختر فرا گرفت مرا تا حدی که بفهمم «که فقط فکر کنم بهترم» نمی شود
ساکت شد و دغدغه های مهمی را که ذهنم را خراش می دهند نگفت. یا جملات شاه بیتی که به اعتقادم سالها بعد ارزش بازخوانی دارند یا حداقل الان این طور فکر می کنم را نقل قول نکنم. باز هم شرمنده از کسانی که انتظار دیدن چیز دیگری ازاین وبلاگ دارند. من همینم با همه تناقضاتم. مغلمه ای بد منظره، مثل آش شوله قلم کار نیکوصفتی که طعم روغن زردش این روزها کمی می زند و چای بعدش حالت را بهم می زند اما چکنیم که عطش امانت را بریده

Tuesday, June 23, 2009

Thursday, June 18, 2009

گاندی؟

اول شما را نادیده می گیرند.
بعد به شما می خندند.
بعد با شما می جنگند.
بعد شما پیروزید

مولانا: با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ی ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کین درد را دواکن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر ا‍‍ژدهاست بر ره عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

Tuesday, June 16, 2009

mehrangiz kar

از جمله امروزاز من سوال شد: آیا در انقلاب 57 هم تظاهرات کنندگان همین اندازه جوان و خوشگل بودند؟ از موقعیت "آن لاین" که در خانه من مثل دیگر خانه های ایرانی حاکم است گاهی به بهانه ای می گریزم و خودم را به قهوه خانه ای می رسانم تا روزنامه ای کاغذی پیدا کنم و بوی چاپخانه و سرب را که خاطرات یک عمر پر ماجرا در آن نهفته است به سینه بکشم.