از این ۲۳۰۰۰ روزی که عمر کردیم چقدرش تو دیفال بوده؟!
خدایا یه ۲۳۰۰۰ دیگه میدی که چی بشه؟!
بگیرش راحت شیم!
از این ۲۳۰۰۰ روزی که عمر کردیم چقدرش تو دیفال بوده؟!
خدایا یه ۲۳۰۰۰ دیگه میدی که چی بشه؟!
بگیرش راحت شیم!
عزیزم! خوشا به حال دشمنم اگر،
سحر با باد میگفتی حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
ای همسفر سلامی
محتاج یک سلامم
از می پریده مستی
غم موند توی جامم
هم لحظههای دردیم
این دردو چاره باید
مردن مرام ما نیست
عمر دوباره باید
یادم میاد ..
یادم میاد ..
امشب از اون شبهاست. امشب ذهنم پره، از غم از درد از شادی گلوم پره از بغض
کاش بودی که کنارت آروم میشدم. میدونم که نگام میکنی. میدونم که چشات الان که داری میخونی پر از محبته مثل همیشه. میدونم که میبینیم. منو. من هنوز نمردم. اگرچه طرد شدم ..
خدا خودش شاهد ه،
ای کاش ترحم نکنی بهمای کاش دوستم داشته باشی اوو ته دلت منو بخوای به خاطر خودم.
چون اون روزی که بهت اثبات کنم که همیشه کنارت میمونم و میموندم. اون روز برامون یه نیمکت کار گذاشتن اوو روش میشینیم اوو به شهر شولوغ زیر این تپهیی که روش نشستیم نگاه میکنیمو اون وقت ترحم از پشت اون دودو دما بیرون میاد اوو از پشت پکی که به سیگار میزنی بیرون میادو به من پرتاب میشه.ای خدا! ترحم بده اما رک گویی بعدش بدتر! اون روزو برای من هیچ وقت نیار که بفهمم واقعیتیو که واقعیت نداره! اون روزو که بفهمم هیچ وقت منو دوست نداشته.
ای خدا ..
ما رو عاقبت بخیر کن!
دوستدار دوستی بودن بی معنیه اگه عاشق شی. من مدتیست که نمیتونم دوستدار دوستی باشم. و از این موضوع ناراحتم. چرا که این عهدی بود به ارادهٔ چه گواریی خودم. "هر کسی توی وجودش چه گواریی داره مال بعضیا این چه گوارا بیدار نشده!" مال من بیدار شده موند و ته وجودم زندست و از اون عماق نفرینم میکنه به راهی که شروع کردم اوو به نتیجه نرسوندم! "می کشمت! تو منو فوروختی! به هوس! به فساد! منو که ندای شادیام منو که بیدرام تا همهٔ دیکتاتوریهای زشتیو بی عاطفه گریو از بین نبرم هستم. میخوای با من چی کار کنی؟ من ساکت میشم به گمانت؟ نا بدبخت! نا بزدل! "..
از همون شبی که چشماتو دیدم. اون شب یادم میاد که دو تا چیز از خدا خواستم. یکی این نیمکت که طرف من رنگی باشه. تا بتونم نزدیکتر بهت بشینم. یکی هم اینکه کی بتونم با انگشتم در حالی که دستم بازه از دو طرف گونههات به پایین بکشم وقتی خندانن؟
یادته خدا آرزوی اوولمو براورده کرد! اون سنگا! نیمکت نبود. اما ..
خدا چقدر خداوارانه رفتار میکنی؟ آخه از کجا میدونستی؟
چه سوالات مضحکی؟
اما اگه تصادفی باشه، چی؟ آیا این عشق همچنان حقیقیه؟ فرقی نداره. چون اگه خدا نبود مجازات نمشدم هر بار که میخواستم راهی ساده برای به دست آوردنت طی کنم. اصلا گیرم که اینم تصادفیه، اگر همچی تصادفیه! عاقلانهتر! منفعت طلبانه تر! حسابگرانهتر و همهٔ این صفتهایی که مارو ازشون میترسونن اینکه از ترس نقاش تصادف به سمت نقاط دورتر این صندلی تکیه بزنم؟ یا اینکه به این بهانه به تو نزدیکتر بشینم؟!!!!!نقاشی که نیست که منو با نگاهش توبیخم کنه.
خود دانی! نگران اون نگاه صندلی مجاوری تو که البته! اونهایی که در قایقی(اینجا همون صندلی) مجزا نشستن و خیال میکنن نزدیکن، در حالی که ذهنشون به مینیژوپترین نقاط سفر میکنه اوو سفر دو نفرهٔ مارو به اقیانوس تصمیم اوو تنهایی اوو بریدن از همه دنیا و بی آذوقهٔ راه، رو ضد آزادیو با شعار حقوق بشر مانع طبیعیترین حق هر انسان که خودکشیه میدونن..
قلبم درد میکنه.. ر..عزیزکم! تو فاطمهٔ معنی. تو رو علیوار دوست میدارم. تو رو اوو اما چاه من کجاست؟ در این شهر مدرن زدهٔ دور ! کجا؟ سرمو داخل کدوم سوراخ بکنم که ازش اسب اهنینی جیغ تمددنو رو صورتم بالا نیاره؟ ناموس درد مشترک منو نفر دومی که نمیشناسمش تو این شهر تا کی باید بهش تجاوز بشه؟ تا کجا و من تا کی باید در چاه گلو فریاد کنم و صدامو به تو بریزمو اشکمو به پشت بگریم؟ من دو رو شدم انقد که کنار تو نگرییدمای انسانی که نیستی؟ای بزدل مثل من و نا آن صندلی مجاوری! ور آر یو؟ به چه زبونی مهم نیست! به من بگو هستی؟ حد اقل بگو که نیستی.
ای کاش خدا نمرده بود! خسته شدم از بس در چاههای مجازی باریدم!
ای کاش کسی اینجا پشت این سیمها حرف منو میشنید! دیگه نا امیدم!
دیرو نامجو اومده بود تورنتو!
توی جلسه پرسش و پاسخ پرسیدم
آقای نامجو شما تا چه حد تو شعرتون حاضرین اخلاقو زیر پا بذارین؟ توی شعر اجتمایی، عرفانی چقدر اجازه داریم از قیدو بندای اضافی بپرهیزیم؟
گفت که من آدم بی اخلاقی نیستم اما وقتی پای هنر میاد وسط دیگه چیزی نمیشناسم!
یه جای حرفشهم گفت من آدم شیطونی هستم! هرکی دیگه بود به جسد موسیقی سنتی میرفت آروم میگفت آقا پا شو! آقا پا شو! من رفتم محکم تکون تکونش دادم! قبول دارم!!
اما بیرون جلسه باحال بود وقتی به نامجو گفتم که حاجی هر آهنگی میخوای ارکستری بکنی دست به این "عشق همیشه در مراجعه است" نزن!
گفت آره تو از کجا میدونستی؟!
گفتم که نمیخوای با محسن چاوشی بخونی؟ خیلی کار جالبی میشه.
گفت آره صداش خیلی پختست! اگه بخوام با یکی بخوام بخونم اون! تو از کجا میدونی؟!